اين شبها سريال پايتخت 2 روي آنتن تلويزيون است،در اين نوشتار قصد ندارم فعلا به سريال و خوبي ها و بدي هايش بپردازم..ولي يكي از انگيزه هايم براي دنبال كردن اين سريال ، رابطه ي بين نقي و بابا پنجعلي است..

رابطه ي بين پدري پير و درگير آلزايمر و پسري كه مي تواند او را راحت تر رها كند چون پدر يادش نمي ماند.. مي تواند به او احترام نگذارد و بد رفتاري كند، چون يادش نمي ماند...

سكانس كشيده شدن نقي روي زمين و هول و اضطرابش براي متوقف كردن ماشيني كه بابا پنجعلي سوار آن بود، به نظرم عالي بود و تصويري كمتر ديده شده در اين سالهاي تلويزيون است،بعد از ديدن اين سكانس به ياد فيلم جدايي افتادم، بين نقي و پدرش با نادر فيلم جدايي و پدرش اشتراكاتي مي توان يافت ولي چرا آن بازنمايي از خانواده ي ايراني اسكار مي گيرد و اين بازنمايي ديده نمي شود؟

اسكار كه سهل است، با خود مي انديشم كه تلويزيون چه بلايي سر ما آورده است كه به اين بازنمايي اندك از خانواده ي ايراني و علي الخصوص رابطه ي پدر و پسرش سر شوق مي آييم!!